سه‌شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۶ - ۰۶:۴۲
۰ نفر

اسماعیل کهرم: این بار نوبت علی‌اکبر قنبری‌زاده بود؛ محیط‌بان یزدی. او برای کمک به نیروی انتظامی در درگیری با قاچاقچی‌ها به بیابان رفت؛ جایی که مثل کف دستش می‌شناخت.

اصلا به عنوان بلد رفته بود. قنبری‌زاده رقم «۱۲۰» را ثبت کرد؛ ۱۲۰ محیط‌بان شهید از انقلاب تاکنون.

هر دم ستاره‌اي به زمين مي‌كشند و باز
اين آسمان غم‌زده، غرق ستاره‌هاست

يكي از دانشجويانم تحقيقي در مورد سازمان حفاظت محيط‌زيست و محيط‌بان‌هايش انجام داد. او به اين نتيجه رسيد كه در تهران از هر 10نفر، 6نفر نمي‌دانند كه محيط‌بان كيست و چه وظايفي دارد. به‌راستي محيط‌بان كيست؟ چه وظيفه‌اي دارد و كارش چيست؟

چندي قبل به كشور بلغارستان رفتم. صوفيه شهر زيبايي است با يك باغ گل و چندين مسجد. يكي از همكاران محيط‌زيست در صوفيه ما را به دفتر حفاظت محيط‌زيست برد. كسي كه در اين دفتر كار مي‌كرد يك محيط‌بان بلغار بود! دفتر او دقيقا مانند دفتر مرحوم قاضي ـ آچار فرانسه سازمان محيط‌زيست در تهران‌ـ بود؛ دفتري شلوغ و درهم كه انواع و اقسام وسايل و ابزار، فضاها را پر كرده بود. ديوارها را ميخ كوبيده بودند و انواع ابزار مانند تله، تور، چراغ‌قوه، اره، مته و... از اين ميخ‌ها آويزان بودند.

سرگرم صحبت با او شدم. گفت:‌ «هميشه بايد همه‌چيز آماده باشد. كارگردان با يك فهرست مي‌آيد و عازم مأموريت است؛ بايد همه‌چيز آماده باشد؛ هر چه در فهرست آمده، بايد در كمترين وقت آماده شود». عين آقاي قاضي، انبار به آن بزرگي را مديريت مي‌كرد و همه‌چيز، همه‌وقت آماده بود. خودم را در تهران و انبار آقاي قاضي حس كردم. گذشته‌ از سد زبان، بلافاصله با او رفيق شدم. حس كردم كه او را سال‌هاست مي‌شناسم. از شكار و اندازه‌ گراز‌ها در بلغارستان صحبت كرديم.

به كمك مترجم انگليسي‌زبان به او گفتم كه شما درست مانند يك محيط‌بان ايراني هستيد و او با خوشحالي گفت: «شايد ما هم‌خون هستيم» و من برايشان گفتم: «نمي‌دانم آشنايي با طبيعت، انسان‌هايي مانند شما را اين‌قدر پاك و صاف مي‌تراشد يا آنها كه شما را انتخاب كرده‌اند ـ چه در تهران و چه در صوفيه ـ به دنبال خصايل مشترك مي‌گردند وگرنه چگونه اين شباهت‌هاي اخلاقي در فواصلي چنين بعيد پيش مي‌آيد؟».

سال1352 به قول مطبوعات به جمع زيست‌شناسان سازمان حفاظت محيط‌زيست پيوستم. وقتي كه در اين سازمان مشغول به كار شدم، از عدم كفايت تحصيلات دانشگاهي براي تصدي‌گري مشاغل حساس اجتماعي، آگاه شدم. در آن زمان مستشاران خارجي در سازمان كار مي‌كردند و از تجارب آنان استفاده مي‌كرديم. برخي از آنان در كلاس جهاني، پرنده‌شناس، خزنده‌شناس، ماهي‌شناس يا كارشناس پستانداران بودند و موظف بودند در سفرهاي طبيعت‌گردي، ايراني‌ها را هم با خود همراه كنند و به آموزش ما بپردازند.

يكي دو دوره يكساله و كوتاه‌تر هم ما را آماده كرد و روي جاده قرار داد ولي هميشه احساس مي‌كردم كه بايد جنس دانش من كه ميان كتاب‌ها و لابراتوارها به دست آمده تغيير كند و ايراني شود. ما نياز به دانش بومي با نگرش بومي داشتيم؛ نياز به آگاهي داشتيم از جنس اطلاعات ايراني كه سينه به سينه مانند داستان‌هاي مادربزرگ برايمان نقل مي‌كردند! مدتي طول كشيد تا متوجه شدم كه آب در كوزه و ما تشنه‌لبان مي‌گرديم/ يار در خانه و ما گرد جهان مي‌گرديم. به پارك ملي بهرام گور رفتم. خدايا! آنها كه ميل دارند در زمان سفر كنند به يك پارك ملي، يك مسجد قديمي و يا يكي از اماكن باستاني بروند. براي سفركردن در زمان،‌ نيازي به ساختن ماشين مخصوص و فيلمبرداري و تخيل نيست. در پارك ملي بهرام‌گور به زماني مي‌رويد كه بهرام در آن شكار مي‌كرده است.

لانه كفتار، كنام گرگ، گربه وحشي، كل و بز و قوچ و ميش همه در يك پارك جمع بود؛ همه! اداره نيريز يك محيط‌بان را همراه من كرد تا بهرام‌گور را به من نشان دهد. با هم بيرون رفتيم. هوا بسيار دلكش و مطبوع بود. ناگهان شكاربان ما ايستاد، دوربين كشيد و گفت: «خدايا يك گله گورخر»! بار اول بود كه مي‌خواستم گورخر ببينم. از لندرور پياده شدم. او شروع كرد به نشان‌دادن؛ زير آن بوته، بالاي آن سنگ، روي كمانه تپه، بغل چپ آسمان گدار... هر چه دقت كردم نديدم كه نديدم... . بالاخره ذله شدم و گفتم: «آره، آره ديدم». او متوجه شد كه من حقيقت را نمي‌گويم. پرسيد: «دومي از چپ چي‌كار داره مي‌كنه؟» و من نمي‌دانستم.

او روش كار با دوربين چشمي و تلسكوپ را به من آموخت و من بعد از يك سال قادر بودم پرندگان را در آسمان تعقيب كنم و گاه حتي حشرات را. من راه نجات را استفاده از تجارب محيط‌بان‌هايمان (شكاربان‌ها) دانستم. شكاربان فرحي در اسدآباد همدان تمام آبادي‌هاي منطقه را مي‌شناخت. چقدر از او ياد گرفتم؛ لهجه زيباي كردي و حوصله كافي براي ياددادن. آنچه از «ميش‌مرغ» مي‌دانست در اختيارم گذاشت. گفته‌هاي او را در سمينار ميش‌مرغ در صوفيه تكرار كردم. بهترين ارائه شناخته شد. او را با هواپيماي سازمان بالا برديم تا روستاهاي اسدآباد را به ما نشان بدهد. آن بالا كه بوديم نام روستا را از او پرسيدم، گفت: «قربانت بروم من مي‌ترسم؛ نمي‌دانم». چشمانش بسته بود! آن پايين، خانواده فرحي يك سيني در دست داشتند حاوي قرآن، آب و آرد و براي سلامتي فرحي دعا مي‌كردند!

اينها فرزندان پاك و بي‌غل‌وغش اين مردم هستند. در راه حفظ طبيعت ايران پيمان بسته‌اند كه از جان دريغ نكنند و نكرده‌اند. 120نفر را به ياد داريد؟ براي آن دسته از هموطنانم كه شكاربانان و وظيفه آنها را نمي‌شناسند در چند كلمه مي‌گويم كه پاك‌ترين، شريف‌ترين و متعهدترين، انسان‌هايي هستند كه هدف آنان حفظ طبيعت بكر ايران است؛ حتي تا دم مرگ.

منطقه شيراحمد در سبزوار؛ با دانشجويان رفته بوديم آنجا. ميان منطقه كه به خاطر آهو و جبير (Jibir) شهرت دارد، يك جايگاه ساخته‌اند با يك سنگ قبر كه روي آن نام «حسين صادقي» نوشته شده است. تنگ غروب بود. آسمان گريه مي‌كرد.  صادقي را يك متخلف با تير جفا از دور زد و شهيد كرد.

خانم صادقي پس از شهادت همسرش وضع‌حمل كرد و نام دختر خود را كه پدرش را هرگز نديد و او را براي حفاظت از آهو از دست داد، «آهو» نهاد؛ آهو! يكي از دانشجويان گفت: «شما خيلي از جاها را ديده‌ايد. كدام نقطه را بيش از همه مي‌پسنديد؟». گفتم: «اينجا را... اينجا را». گفت: «چرا اينجا؟». گفتم: «چون هموطنم، برادرم و همكارم اينجا افتاد. آخر من هم يك شكاربان هستم».

کد خبر 387659

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار محیط زیست

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha